Репост из: Неизвестно
نور افتاده بود توي صورتش و مردمكاي چشمش كوچيك شده بودن. خودش ساكت بود ولي چشماش با صداي بلند با آدم حرف ميزد. ميفهميدم حرفاشو، ديگه به هيچ وجه دوسم نداشت، باورم شده بود. اصلا نيازي نبود دوس نداشتنش رو به زبون بياره. از تغيير رفتارش بگذريم حتا چشماشم اينو تاييد ميكردن.
همشو قورت دادم!
@intellectual5
همشو قورت دادم!
@intellectual5