[نقد دوم: کابوس ِ چنگال]
-این نوشته دنبالهی نوشتهی قبلیست-
@lovelyfork
***
[کانالی که هر روز یک عکس تکراری و بیمعنا از یک چنگال منتشر میکند چه معنایی میدهد؟]
[یک | تکرار، معنا میسازد]
اگر معنایی در کار باشد، احتمالاً نه در خودِ عکس، که در "تکرار"اش نهفته.
و همین است که ترسناکش کرده.
(فوبیای اینکه توسطِ تکرارهای بیپایان بلعیده شویم!)
همانطور که پرنده [این موجودِ کوچولوی غالباً دوستداشتنی] در فیلم ِ هیچکاک به عاملِ ترس و وحشت تبدیل میشود؛ چون بهشکل غیر قابل باوری تکثیر شده و همهی آسمان را پُر کرده! و حالا معنای جدیدی [غیر از "کوچولوی دوستداشتنیبودن"] پیدا کرده.
[دو | این عکس زشت است]
آیا ما تحت تاثیرِ این قرار میگیریم که عکسی زشت توانسته بهشکلِ بیرحمانهای [تنها با تکثیرِ خودش] به شهرت و اعتبار برسد؟
یا میترسیم شاید خودمان هم [با وجودِ اینهمه هوادار و دنبالکننده در فضای مجازی] به اندازهی همین چنگال "بیریخت" باشیم؟!
امّا آیا همین "بیریختبودنِ عکس" [اینکه بهشکلِ اعصابخُردکنی کادرِ بدی دارد؛ رنگِ بَدی دارد و در هیچکدام از قالبهای زیباییشناسیِ آشنایمان جا نمیگیرد] بیشتر تحریکمان نمیکند که در جستجوی معنایش باشیم؟
اگر عکس "زیبا" بود میتوانستیم منطقی [هرچند نصفهنیمه] برای تکرارهایش پیدا کنیم.
تصوّر کنیم دستی که آن را اینچنین تکرار میکند، شیفتهی آن [چنگال یا آن عکس] است.
و آنوقت به این پاسخِ ساده قناعت میکردیم و به این سردرگمیِ سازنده دچار نمیشدیم که بخواهیم برای آن "معنایی" کشف کنیم.
ما غالباً در روزهایی که همهچیز آرام و دلچسب است از خود نمیپرسیم زندگی چه معنایی میتواند داشته باشد.
پرسشهای فلسفیِ ما زمانی آغاز میشود که احساس کنیم تصویرهای زندگی کمی رنگپریدهاند و کادرها بَد انتخاب شدهاند... و خلاصه، اوضاع چندان باب میل نیست!
[سه | تاخیر، اضطراب و دلبستگی میسازد]
عکسها تقریباً هر روز سر ساعت مشخصی ارسال میشوند.
یاد حکایتِ روباهِ شازدهکوچولو میافتیم که میگفت اگر میخواهی مرا "اهلی" کنی، هر روز سر ساعت مشخصی بیا. اگر مثلاً سر ساعت چهار بیایی، من از ساعت سه قند توی دلم آب میشود... ساعت چهار که شد، دلم بنا میکند شور زدن و آنوقت است که قدر خوشبختی را میفهمم!
تصویر چنگال بعضی روزها فقط یکی دو دقیقه دیر میکند. - بعضی روزها تا هجده دقیقه.
این تاخیرها برای ما یادآورِ اضطرابهای دوران کودکی است: اینکه شاید اینبار [مادر] نیاید.
و همراهِ این ترس، احساس عجیب دیگری هم میآید...
این که ما به همهچیز عادت میکنیم و وابسته میشویم، حتی به عکس چنگالی که هر روز تکرار میشود...
و اگر یکروز عکس ارسال نشود، فکرهای مختلفی [بهجای آن عکس] میآید...
مثلا این که؛ ممکن است صاحبِ این صفحه [که حتی او را نمیشناسیم] امروز مُرده باشد...
و یادمان بیاید که یکروز همهچیز را از دست خواهیم داد...
یا از آن روی سکّه؛
ممکن است دستی نامرئی مثل "خدا" [یا "روبات"، که جایگزینِ مدرنِ آن است] تا ابد به فرستادنِ این عکس ادامه بدهد.
و اینجا میفهمیم که ما نه از مرگِ آن دستِ نامرئی،
که از مرگِ خودمان هراس داریم.
ما از این هراس داریم که سالها پس از مرگمان، عکس ِ بیرنگِ یک چنگال به حیاتِ خودش در فضای مجازی ادامه میدهد...
و این یعنی ما از او فانیتریم!
***
جغرافیدان به شازدهکوچولو گفت ما [در کتابهای جغرافیا] دیگر گُلها را یادداشت نمیکنیم.
- چرا؟... گُل که زیباتر است!
- برای این که گلها فانیاند.
- فانی یعنی چه؟
- یعنی چیزی که در آینده تهدید به نابودی شود.
- گُلِ من هم در آینده نابود میشود؟
***
[الف #آزاد]
* #تصویر ی برای روز پنجشنبه | قسمت دوم #چنگال
http://i.imgur.com/1yN60YC.jpg
-این نوشته دنبالهی نوشتهی قبلیست-
@lovelyfork
***
[کانالی که هر روز یک عکس تکراری و بیمعنا از یک چنگال منتشر میکند چه معنایی میدهد؟]
[یک | تکرار، معنا میسازد]
اگر معنایی در کار باشد، احتمالاً نه در خودِ عکس، که در "تکرار"اش نهفته.
و همین است که ترسناکش کرده.
(فوبیای اینکه توسطِ تکرارهای بیپایان بلعیده شویم!)
همانطور که پرنده [این موجودِ کوچولوی غالباً دوستداشتنی] در فیلم ِ هیچکاک به عاملِ ترس و وحشت تبدیل میشود؛ چون بهشکل غیر قابل باوری تکثیر شده و همهی آسمان را پُر کرده! و حالا معنای جدیدی [غیر از "کوچولوی دوستداشتنیبودن"] پیدا کرده.
[دو | این عکس زشت است]
آیا ما تحت تاثیرِ این قرار میگیریم که عکسی زشت توانسته بهشکلِ بیرحمانهای [تنها با تکثیرِ خودش] به شهرت و اعتبار برسد؟
یا میترسیم شاید خودمان هم [با وجودِ اینهمه هوادار و دنبالکننده در فضای مجازی] به اندازهی همین چنگال "بیریخت" باشیم؟!
امّا آیا همین "بیریختبودنِ عکس" [اینکه بهشکلِ اعصابخُردکنی کادرِ بدی دارد؛ رنگِ بَدی دارد و در هیچکدام از قالبهای زیباییشناسیِ آشنایمان جا نمیگیرد] بیشتر تحریکمان نمیکند که در جستجوی معنایش باشیم؟
اگر عکس "زیبا" بود میتوانستیم منطقی [هرچند نصفهنیمه] برای تکرارهایش پیدا کنیم.
تصوّر کنیم دستی که آن را اینچنین تکرار میکند، شیفتهی آن [چنگال یا آن عکس] است.
و آنوقت به این پاسخِ ساده قناعت میکردیم و به این سردرگمیِ سازنده دچار نمیشدیم که بخواهیم برای آن "معنایی" کشف کنیم.
ما غالباً در روزهایی که همهچیز آرام و دلچسب است از خود نمیپرسیم زندگی چه معنایی میتواند داشته باشد.
پرسشهای فلسفیِ ما زمانی آغاز میشود که احساس کنیم تصویرهای زندگی کمی رنگپریدهاند و کادرها بَد انتخاب شدهاند... و خلاصه، اوضاع چندان باب میل نیست!
[سه | تاخیر، اضطراب و دلبستگی میسازد]
عکسها تقریباً هر روز سر ساعت مشخصی ارسال میشوند.
یاد حکایتِ روباهِ شازدهکوچولو میافتیم که میگفت اگر میخواهی مرا "اهلی" کنی، هر روز سر ساعت مشخصی بیا. اگر مثلاً سر ساعت چهار بیایی، من از ساعت سه قند توی دلم آب میشود... ساعت چهار که شد، دلم بنا میکند شور زدن و آنوقت است که قدر خوشبختی را میفهمم!
تصویر چنگال بعضی روزها فقط یکی دو دقیقه دیر میکند. - بعضی روزها تا هجده دقیقه.
این تاخیرها برای ما یادآورِ اضطرابهای دوران کودکی است: اینکه شاید اینبار [مادر] نیاید.
و همراهِ این ترس، احساس عجیب دیگری هم میآید...
این که ما به همهچیز عادت میکنیم و وابسته میشویم، حتی به عکس چنگالی که هر روز تکرار میشود...
و اگر یکروز عکس ارسال نشود، فکرهای مختلفی [بهجای آن عکس] میآید...
مثلا این که؛ ممکن است صاحبِ این صفحه [که حتی او را نمیشناسیم] امروز مُرده باشد...
و یادمان بیاید که یکروز همهچیز را از دست خواهیم داد...
یا از آن روی سکّه؛
ممکن است دستی نامرئی مثل "خدا" [یا "روبات"، که جایگزینِ مدرنِ آن است] تا ابد به فرستادنِ این عکس ادامه بدهد.
و اینجا میفهمیم که ما نه از مرگِ آن دستِ نامرئی،
که از مرگِ خودمان هراس داریم.
ما از این هراس داریم که سالها پس از مرگمان، عکس ِ بیرنگِ یک چنگال به حیاتِ خودش در فضای مجازی ادامه میدهد...
و این یعنی ما از او فانیتریم!
***
جغرافیدان به شازدهکوچولو گفت ما [در کتابهای جغرافیا] دیگر گُلها را یادداشت نمیکنیم.
- چرا؟... گُل که زیباتر است!
- برای این که گلها فانیاند.
- فانی یعنی چه؟
- یعنی چیزی که در آینده تهدید به نابودی شود.
- گُلِ من هم در آینده نابود میشود؟
***
[الف #آزاد]
* #تصویر ی برای روز پنجشنبه | قسمت دوم #چنگال
http://i.imgur.com/1yN60YC.jpg